محل تبلیغات شما



چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود

راسته که نوشتن تلاش.نوشتن درمانه.دست کم برای من اینه

سایت باخه موعدش تموم شده، لحظه های آخره که منهدم شه و همه چی از دست برهسایتی که در حالت عادی بالا نمی یومد.ولی پر از تجربه های نوشتن من بود.احساس ناخدایی دارم که نشسته تو کشتیش و آروم آروم پایین رفتنش تماشا می کنه با یه بغض بزرگ

کلا احوالات دیگه هم جالب نیستاین روزها احساس می کنم با یه تنهایی بزرگ و یه رودست خوردگی بزرگ زندگی می کنم.و فقط دندونهام رو هم فشار می دم که صدای شکسته های قلبم از درونم بیرون نزنه.قطعا همه آدمها پر هستند از همین لحظه های ریز و درشت.

خوشحالم که اینجارو دارم.

ده سالگیش مبارک


عف عف عف همي زند اشتر من ز تف تفي
وع وع وع همي كند حاسدم از شلقلقي
وع وع وع چه گويدم طفلك مهد بسته را
دق دق دق همي رسد گوش مرا ز وق وقي
قو قو قوي بلبلان نعره همي زند مرا
قم قم قم شب غمان تا به صبوح ساقيي
تن تن تن ز زهره‌ام پرده همي زند نوا
دف دف دف از اين طرب پرده درد ز رق رقي
گل گل گل شكفت و من بلبل بينو ا شدم
غل غل غل همي زنم در چمنش ز وق وقي
جم جم جم ز جام جم جمجمه مرا نوا
كف كف كف مرا مده در ظلم عشقشقي
دم دم دم همي دهد چون دهلم هواي او
خم خم خم كمند او مي‌كشدم كه عاشقي
دل دل دل ز زلف او ره نبرد به هندو چين
غم غم غم ظلام آن ره زندش كه عاشقي
دو دو دو چو گوي شو در خم صولجان او
مي مي مي‌رسد ترا جم جم جام حق حقي
حق حق حق همي زند فايض نور شمس دين
دق دق دق منه بخود حرف خرد كه دق دقي


نفحات وصلک اوقدت جمرات شوقک فی‌الحشا
ز غمت به سینه کم‌ آتشی ‌که ‌نزد ‌زبانه ‌کما تشا

به تو داشت ‌خو دل ‌گشته‌ خون ز تو بود جان مرا س
فهجرتنی فجعلتنی متحیراً متوحشا

دل من به عشق تو می‌نهد قدم وفا به ره طلب
فلئن سعی فبه سعی و لئن مشی فبه مشی

ز کمند (شکنج) زلف تو هر شکن گرهی فتاده به کار من
به‌ گره‌‌گشائی زلف خود تو ز ‌کار من گرهی ‌گشا

تو چه ‌مظهری ‌که ز جلوه‌ تو صدای سبحه‌ صوفیان (صیحه قدسیان)
گذرد ز ذروه‌ لامکان که ‌خوشا‌ جمال‌ ازل ‌خوشا

همه ‌اهل ‌مسجد‌ و صومعه پی ورد صبح و دعای شب
من و ذکر طره و طلعت تو، من الغداء ‌الی ‌العشا

چه جفا که جامی» خسته دل ز جدایی تو نمی‌کشد
قدم ‌از طریق وفا مکش، سوی عاشقان بلا کشا (جفا کشا)


من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست هر کی استاد به کاری بنشست آخر کار کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست هر کی او نعره تسبیح جماد تو شنید تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست هر کی تشویش سر زلف پریشان تو دید تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست هر کی در خواب خیال لب خندان تو دید خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست ترشی‌های تو صفرای رهی را ننشاند وز علاج سر سودای فراوان
یک ناامیدی بی دلیل مثل قطره مرکب کوچکی در در یک کاسه در من داره منتشر می شه چون بی دلیله نمی دونم از کجا باید نشتیش بگیرم.فقط یه بغض.یه آرزوی تنهایی و خلا در من همینطور داره بزرگ می شه.بی دلیلاین وسط از همه بیشتر علیرضا ست که سردرگم مونده.متشنج نیستیم ولی از این سکوت و ماتی من مثل من سردرگمه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پلاك ١٠٣